stitcherLogoCreated with Sketch.
Get Premium Download App
Listen
Discover
Premium
Shows
Likes
Merch

Listen Now

Discover Premium Shows Likes

Bedil - بیدل

121 Episodes

2 minutes | Feb 28, 2021
شب به دل گفتم چه باشد آبروی زندگی
شب به دل گفتم چه باشد آبروی زندگیبکوشش: فهیم هنروربقلم: تابش عمر عالمی
2 minutes | Feb 28, 2021
چه گویم ز نیرنگ تجدید عشق
چه گویم ز نیرنگ تجدید عشقبقلم: تابش عمر عالمیبکوشش: فهیم هنرور
2 minutes | Feb 28, 2021
بر تن ما هیچ نتوان دوخت جز آزادگی
بر تن ما هیچ نتوان دوخت جز آزادگیبقلم: تابش عمر عالمیبکوشش: فهیم هنرور
1 minutes | Feb 14, 2021
حیف است دست منعم در آستین شود خشک
حیف است دست منعم در آستین شود خشکاین نان نمک ندارد تا پنجه‌کش نباشدحضرت ابوالمعانی بیدل رحغزل کاملراحت نصیب ایجاد زنگ و حبش نباشددر مردمک سیاهی نور است غش نباشدیاران به شرم کوشید کان رمز آشناییبی‌پرده نیست ممکن بیگانه‌وش نباشدتا از نفس غباری‌ست باید زبان‌ کشیدندر وادی محبت جز العطش نباشدبر خوان عشق نتوان شد محرم حلاوتتا انگبین شمعت انگشت چش نباشدبر تختهٔ من و ما خال زیاد وهمیمبازبچه عدم را این پنج و شش نباشدخواهی به دیر کن ساز خواهی به کعبه پردازهنگامهٔ نفسها بی‌کشمکش نباشداز شیشهٔ تعین ایمن نمی‌توان زیستدر طبع ما گدازی‌ست هر چند غش نباشداز ضعف بی‌یها بر خاک سجده بردیمبید آبرو نریزد گر مرتعش نباشدحیف است دست منعم در آستین شود خشکاین نان نمک ندارد تا پنجه‌کش نباشدزاهد ز عیش رندان پر غافل است بیدلفردوس در همین‌جاست گر ریش و فش نباشدحضرت ابوالمعانی بیدل رحبقلم: محمد میرویس غیاثیبکوشش: فهیم هنرورRumiBalkhi.Com
1 minutes | Jan 31, 2021
بسکه بیقدری دلیل دستگاه عالم است
بقلم: عبدالظاهر صبوریبکوشش: فهیم هنرورRumiBalkhi.Com
1 minutes | Jan 30, 2021
نی صبر به دل ماند و نه حیرت به نظرها
نویسنده: محمد عبدالعزیز مهجوربکوشش: فهیم هنرورRumiBalkhi.Com
2 minutes | Jan 30, 2021
گر به این وجد است شور وحشت دیوانه ام
نویسنده: محمد عبدالعزیز مهجوربکوشش: فهیم هنرورRumiBalkhi.Com
2 minutes | Jan 30, 2021
ز محو عشق غیر از عشق نتوان یافت آثاری
بقلم: تابش عمر عالمیبکوشش: فهیم هنرورRumiBalkhi.Com
2 minutes | Jan 30, 2021
در عالم اضداد چه اندیشه صلح است
در عالم اضداد چه اندیشهٔ صلحستبا خود نتوان ساخت اگر جنگ نگردیغزل کاملبرخود مشکن تا همه تن رنگ نگردیای شیشه نجوشیده عبث سنگ نگردیدور است تلاشت ز ره ‌کعبهٔ تحقیقترسم‌که به ‌گرد قدم لنگ نگردیتا راه سلامت سپری ضبط نفس‌ کنقانون تو سازست گر آهنگ نگردیچون خاک هواگیر درین عرصه محالستکز خود روی و صاحب اورنگ نگردیدر آینهٔ شوخی این جلوه شکستی استبر روی جهان بیهده چون رنگ نگردیپیداست خراشی که ز نقش است نگین رااز نام جراحتکدهٔ ننگ نگردیاین جلوه نیرزد به غبار مژه بستنآیینه مشو تا قفس زنگ نگردیدر عالم اضداد چه اندیشهٔ صلحستبا خود نتوان ساخت اگر جنگ نگردیصیاد کمینگاه امل قامت پیریستهشدار که چون حلقه شوی چنگ نگردیبیگانگی وضع جهان حوصله خواه استاز خویش برون آی اگر تنگ نگردیآیینهٔ نازت همه دم جلوه بهارستای رنگ نگردانده تو بیرنگ نگردیبیدل به ادای مژه ‌کجدار و مریزیپر شیفتهٔ محفل نیرنگ نگردیحضرت ابوالمعانی بیدل رحبقلم: تابش عمر عالمیبکوشش: فهیم هنرورRumiBalkhi.Com
2 minutes | Jan 2, 2021
وصل هم بیدل علاج تشنه دیدار نیست
وصل هم بیدل علاج‌ تشنهٔ دیدار نیستدیده‌ها چندان‌ که محو اوست دیدن ‌آرزوستغزل کاملسعی ناپیدا و حسرتها دویدن آرزوستشمع‌ تصویریم‌و اشک‌ما چکیدن آرزوستبسمل‌ تسلیم هستی طاقت‌کوشش نداشتآن ‌که ما را کرد محتاج تپیدن آرزوستدست و پایی می‌زند هرکس به امید فناتا غبار این بیابان آرمیدن آرزوستپای تا سر‌کسوت شوق جنون خیزم چو صبحتا گریبان نقش می‌بندم دریدن آرزوستجلوه‌ای سرکن ‌که بربندم طلسم حیرتیازگلستان توام آیینه چیدن آرزوستای ستمگر! منکر تسلیم نتوان‌. زیستنحسن سرکش نیز تا ابرو خمیدن آرزوستکیسه‌گاه زندگی از نقد جمعیت تهی‌ستخاک می‌ باید شدن‌ گر آرمیدن آرزوستآتشی‌ کو، تا سپندم ترک خودداری کندناله‌واری دارم و خلقی شنیدن آرزوستمنزل اینجا نیست جز قطع امید عافیتای ثمر از نخل بگذر گر رسیدن آرزوستوصل هم بیدل علاج‌ تشنهٔ دیدار نیستدیده‌ها چندان‌ که محو اوست دیدن ‌آرزوستحضرت ابوالمعانی بیدل رحبقلم: تابش عمر عالمیبکوشش: فهیم هنرورRumiBalkhi.Com
2 minutes | Dec 12, 2020
نسخهٔ حسن آنقدر روشن سواد افتاده است
نسخهٔ حسن آنقدر روشن سواد افتاده استکز تغافل می‌توان خواندن خط نارسته راغزل کاملنیست باک از برق آفت دل به‌آفت بسته‌رازخم‌خنجر فارغ از تشویش دارد دسته رابرنمی‌آید درشتی با ملایم‌طینتانمی‌شکافد نرمی مغز استخوان پسته راخاک نتواند نهفتن جوهر اسرار تخمطبع‌دون‌کی پاس داردنکتهٔ سربسته رایأس‌ ‌کرد آخر سواد موج دریا روشنمخواندم‌از مجموعهٔ آفاق نقش شسته‌رانشئه را از شوخی خمیازهٔ ساغر چه باکنیست از زنجیرپروا نالهٔ وارسته راخصم عاجز را مدارا کن اگر روشندلیمی‌کشد شمع ازمژه خاربه‌پا بشکسته رانسخهٔ حسن آنقدر روشن سواد افتاده استکز تغافل می‌توان خواندن خط نارسته رامحوشد هستی وتشویش من وماکم نشدشبهه‌ بسیار است مضمون ز خاطرجسته راتا زغفلت وارهی درفکرجمعیت مباشتهمت خواب است مژگان بهم پیوسته رادام راه دل نشد بیدل خم وپیچ نفسپاس‌گوهر نیست‌ممکن رشتهٔ بگسسته‌راحضرت ابوالمعانی بیدل رحبقلم: صلاح الدین سلجوقیبکوشش: فهیم هنرورRumiBalkhi.Com
2 minutes | Nov 20, 2020
خورشید گریبان خیالات ندارد
خورشید گریبان خیالات نداردکو لفظ‌ که در فکر معمای تو افتمغزل کاملکو شور دماغی ‌که به سودای تو افتمگردی کنم ایجاد و به صحرای تو افتمعمری‌ست درین باغ پر افشان امیدمشاید چو نگه بر گل رعنای تو افتمآن زلف پریشان همه جا فتنه فکنده‌ستهر دام که بینم به تمنای تو افتمچون سایه ز سر تا قدمم ذوق سجودی ستبگذار که در پای سراپای تو افتممپسند که امروز من گمشده فرصتدر کشمکش وعدهٔ فردای تو افتمخورشید گریبان خیالات نداردکو لفظ‌ که در فکر معمای تو افتمپروای خم ابروی ناز فلکم نیستهیهات‌ گر از طاق دل‌آرای تو افتمچون سیل درین دشت و درم نیست تسلییا رب روم از خویش به درباب تو افتمبیدل به ره عشق تلاشت خجلم کردپیش‌آ قدمی چند که در پای تو افتمحضرت ابوالمعانی بیدل رحنویسنده: محمد میرویس غیاثیبکوشش: فهیم هنرورRumiBalkhi.Com
2 minutes | Nov 14, 2020
مگو بیدل سپند ما دل آسوده‌ای دارد
مگو بیدل سپند ما دل آسوده‌ای داردتسلی هم درین محفل به آتش می‌تپد گاهیغزل کاملدر دل زد خیال پرتو مهرت سحرگاهیچراغان فلک چون صبح کردم خامش از آهیچو ماه نو فلک را زیر دست سجده می‌بینمنیازم می‌زند ساغر به طاق ابروی چاهیبهار آرزو نگذاشت در هر رنگ نومیدمز چشم انتظار آخر زدم‌ گل بر سر راهیچه امکان است فیض از خاک من توفان نینگیزدغبار سینه چاکان در نظر دارد سحرگاهیبه بی‌دردی تو هم ای شوق شمعی کشته رو‌شن کنندارد لاله‌زار آفرینش داغ دلخواهیز بس جوش بهار ناکسی افسرد اجزایمخزان رنگ هم از من نمی‌بالد پر کاهیبه جیب هر نفس خون دو عالم آرزو دارمکه دارد نیش تفتیشی ‌که بشکافم رگ آهیطریق کعبه و دیر این قدر کوشش نمی‌خواهدبه طوف خانهٔ دل‌ کوش اگر پیدا شود راهیجهان کثرت اظهار غرورت برنمی‌داردز سامان ادب مگذر پر است این لشکر از شاهیمگو بیدل سپند ما دل آسوده‌ای داردتسلی هم درین محفل به آتش می‌تپد گاهیحضرت ابوالمعانی بیدل رحنویسنده: جاوید فرهادبکوشش: فهیم هنرورRumiBalkhi.Com
1 minutes | Nov 7, 2020
از تماشاگه حیرت نتوان غافل بود
از تماشاگه حیرت نتوان غافل بودبزم بی‌رنگی آیینه سراپا رنگ استغزل کاملبسکه این‌گلشن افسرده‌کدورت رنگ استنفس غنچه‌برآبینهٔ شبنم زنگ استاز تماشاگه حیرت نتوان غافل بودبزم بی‌رنگی آیینه سراپا رنگ استدر مشرب زن و از قید مذاهب بگریزعافیت‌نیست در آن‌بزم‌که سازش‌جنگ استهر طرف موج خیالی‌ست به توفان همدوشکشتی سبز فلک غرقهٔ آب بنگ استغرهٔ هرزه‌دویهای طلب نتوان بودسر ما سجده‌فروش‌کف پای لنگ استثمرکینه دهد مهر به طبع ظالمآتش‌است آن‌همه آبی‌که نهان در سنگ استدوری دامن وصل است به خود پیچیدنغنچه‌گر واشود از خویش‌گلش در چنگ استطلبم تا سرکوی تو به پروازکشیدآب خود را چو به‌گلشن برساند رنگ استوحشتم در قفس بال و پرافشانی نیستساز پروانهٔ این بزم شرر آهنگ استبسکه چون رنگ ز شوقت همه‌تن‌پروازیمخون ما را دم بسمل زچکیدن‌ننگ استمفت آن قطره‌کزین بحرتسلی نخریدبی‌تپیدن دو جهان برگهر ما تنگ استاز قدم نیست جدا عشرت مجنون بیدلشور زنجیر نواسنج هزار آهنگ استحضرت ابوالمعانی بیدل رح نویسنده: محمد عبدالعزیز مهجوربکوشش: فهیم هنرورRumiBalkhi.Com
1 minutes | Nov 7, 2020
بیدل از حیرت زبان درد دل فهمیدنی‌ است
بیدل از حیرت زبان درد دل فهمیدنی‌ استآیینه می‌ پوشد امشب نالهٔ عریان ماغزل کاملغیر وحدت بر نتابد همت عرفان مادامن خویش است چون صحراگل دامان ماشوق در بی‌دست‌وپایی نیست‌مأیوس طلبچون قلم سعل قدم می‌بالد از مژگان مامعنی اظهار صبح از وحشت انشا کرده‌اندنامهٔ آهیم بیتابی همان عنوان مازین دبستان مصرع زلفی مسلسل خوانده‌ایمخامشی مشکل که‌گردد مقطع دیوان ‌ماوحشت ما زین چمن محمل‌کش صدعبرت استنشکند رنگی‌که چینش نیست در دامان مایار در آغوش و نام او نمی‌دانم‌که چیستسادگی ختم است چون آیینه‌بر نسیان مادر تپیدن‌گاه امکان شوخی نظاره‌ایماز غباری می‌توان ره بست بر جولان مامدعا از دل به لب نگذشته می‌سوزد نفساینقدر دارد خموشی آتش پنهان مامغثنم دار ای شرر جولانگه آغوش سنگتنگی فرضت بغل واکرده در میدان ماجلوه درکار است و ما با خود قناعت‌کرده‌ایمبه‌که بر روی توباشد چشم ما حیران مابیدل از حیرت زبان درد دل فهمیدنی‌ستآیینه می‌پوشد امشب نالهٔ عریان ماحضرت ابوالمعانی بیدل رح نویسنده: محمد عبدالعزیز مهجوربکوشش: فهیم هنرورRumiBalkhi.Com
1 minutes | Nov 7, 2020
مقیم‌گوشهٔ دل باش‌،‌ گر آسودگی خواهی
مقیم‌گوشهٔ دل باش‌، ‌گر آسودگی خواهیکه حیرت می‌شود سیماب در آیینهٔ میناغزل کاملکدامین نشئه بیرون داد راز سینهٔ میناکه عکس موج می‌شد جوهرآیینهٔ میناچنان صاف ست از زنگ‌کدورت سینهٔ میناکه می‌تابد چو جوهر نشئه از آیینهٔ میناسزدگرگوش ساغر آشنای این نواگرددکه راز میکشان‌گل‌کرده است از سینهٔ میناکدورت با صفای مشرب ما برنمی‌آیدنبندد صورت تمثال زنگ آیینهٔ مینابه تمکینم چسان خفّت رساندکوشش‌گردونببازد بیستون رنگ وقار ازکینهٔ میناتهی دستیم چون ساغر خدا را ساقیا رحمیبه روی بخت ما بگشا درگنجینهٔ میناخوشا صبحی‌که شاه ملک عشرت جلوه ریزآیدبه زرین تخت جام از قصر زنگارینهٔ مینامقیم‌گوشهٔ دل باش‌،‌گر آسودگی خواهیکه حیرت می‌شود سیماب در آیینهٔ میناهمان خاک سیه اکنون لباس دل به بر داردصفا مفت است منگرکسوت پارینهٔ مینابهار نشئه‌ام‌، عیش دماغم‌، بادهٔ صافممرا باید نشاندن در دل بی‌کینهٔ میناادب‌کوشید در ضبط خود وتعطیل شد نامشبه روز وصل ما ماند شب آدینهٔ مینابه آفت سخت نزدیکند نازک طینتان بیدلبود با سنگ و آتش الفت دیرینهٔ میناحضرت ابوالمعانی بیدل رح نویسنده: محمد عبدالعزیز مهجوربکوشش: فهیم هنرورRumiBalkhi.Com
1 minutes | Oct 24, 2020
محو شوقم بوی صبح انتظاری برده‌ام
محو شوقم بوی صبح انتظاری برده‌امسرده‌ای حیرت همان در چشم قربانی مراغزل کاملدام یک عالم تعلق‌گشت حیرانی مراعاقبت‌کرد این در واکرده زندانی مرامحو شوقم بوی صبح انتظاری برده‌امسرده‌ای حیرت همان در چشم قربانی مراجوش زخم سینه‌ام‌،‌کیفیت چاک دلمخرمی مفت تو ای‌گل‌گر بخندانی مراای ادب‌، سازخموشی نیز بی‌آهنگ نیستهمچو مژگان ساخت موسیقار حیرانی مرامدّعمرم‌یک‌قلم‌چون شمع‌دروحشت‌گذشتآشیان هم برنیاورد از پرافشانی مراعجز هم‌چون‌سایه اوج‌اعتباری داشته‌ستکرد فرش آستانت سعی پیشانی مراپرده ساز جنونم خامشی آهنگ نیستناله می‌گردم به هر رنگی‌که‌گردانی مراناله‌واری سر ز جیب دل برون آورده‌امشعلهٔ شوقم‌، مباد ای یأس بنشانی مرااحتیاج خودشناسی جوهر آیینه نیستمن اگر خود را نمی‌دانم تو می‌دانی مرابیدل افسون جنون شد صیقل آیینه‌امآب داد آخر به رنگ اشک عریانی مراحضرت ابوالمعانی بیدل رحنویسنده: عبدالعزیز مهجوربکوشش: فهیم هنرورRumiBalkhi.Com
1 minutes | Oct 24, 2020
حیرت نوا افسانه‌ام‌، از خویش پر بیگانه‌ام
حیرت نوا افسانه‌ام‌، از خویش پر بیگانه‌امتا در درون خانه‌ام دارم برون در صداغزل کاملدرمحفل ما ومنم‌، محو صفیر هرصدانم‌خورده ساز وحشتم‌، زین‌نغمه‌های‌ترصداحیرت نوا افسانه‌ام‌، از خویش پر بیگانه‌امتا در درون خانه‌ام دارم برون در صدایاد نگاه سرمه‌گون خوانده‌ست بر حالم فسونمشکل‌که بیمار مرا برخیزد از بستر صدادر فکر آن موی میان از بس‌که‌گشتم ناتوانمی‌چربدم صد پیرهن بر پیکر لاغر صدازان جلوه یک مژگان زدن آیینه را غافل شدندارد چو زنجیر جنون جوشاندن از جوهرصدارنج غم و شادی مبر،‌کو مطرب وکو نوحه‌گرمشت سپند بی‌خبر دارد درین مجمر صدادرکاروان وهم‌و ظن‌، نی غربت‌است ونی وطنخلقی زگرد ما ومن بسته‌ست محمل بر صدااز حرف و صوت بی‌اثر شد جهل لنگر دارتربرکوه خواند ناکجا افسون بال و پر صداچند از تپش پرداختن‌، تیغ تظلم آختنبیرون نخواهد تاختن زین‌گنبد بی‌در صداآخر درین بزم تعب افسانه ماند و رفت شبز بس به‌خشکی زد طرب‌می‌گشت درساغر صداآسان نبود ای بی‌خبر از شوق دل بردن اثردرخود شکستم‌آنقدرکاین صفحه زد مسطر صدابیدل به خود تا زنده‌ام صبح قیامت خنده‌امکز شور نظم افکنده‌ام درگوشهای کر صداحضرت ابوالمعانی بیدل رحنویسنده: عبدالعزیز مهجوربکوشش: فهیم هنرورRumiBalkhi.Com
3 minutes | Oct 12, 2020
بيرون اين بيابان پر ميزند غباري
بيرون اين بيابان پر ميزند غبارياي محرمان ببينيد اميد ما نباشدغزل کاملتا مشرب محبت ننگ وفا نباشدبايد ميان ياران ما و شما نباشدبر ما خطا گرفتن از کيش شرم دور استکس عيب کس نه بيند تا بيحيا نباشدبا هر که هر چه گوئي سنجيده بايدت گفتتا کفه وقارت پا در هوا نباشدابرام بي نيازان ذلت کش غرض نيستگر در طلب بميرد همت گدا نباشداز سفله آنچه زايد تعظيم را نشايدنقشيکه جوشد از پا جز زير پا نباشددر پايت آنچه ريزد تا حشر برنخيردخون وفا سرشتان رنگ حنا نباشدشمع بساط ما را مفت نفس شماريستاين يک دو دم تعلق آتش چرا نباشدحرف زبان تحقيق بي نشه اثر نيستدر کيش راستيها تير خطا نباشدچون موي چيني اينجا اظهار سرمه رنگستانگشت زينهاريم ما را صدا نباشدخو دارد آن ستمگر با شيوه تغافلبيگانه اش مفهميد گو آشنا نباشدبيرون اين بيابان پر ميزند غبارياي محرمان ببينيد اميد ما نباشدشيريني آنقدر نيست در خواب مخمل نازمژگان بهم نچسبد تا بوريا نباشدفطرت نمي پسندد منظور جاه بودنتا استخوان بمغز است باب هما نباشددر مجلسي که عزت موقوف خود فروشيستديگر کسي چه باشد گر ميرزا نباشددر صحبتي که پيران باشند بي تکلفهر چند خنده باشد دندان نما نباشدجز عجز راست نايد از عاريت سرشتاندوشيکه زير بار است خم تا کجا نباشدگرد دماغ همت سرکوب هر بناايستقصر فلک بلند است گر پشت پا نباشددر محفلي که احباب چون و چرا فروشندمگشا زبان که شايد آنجا حيا نباشد(بيدل) همان نفس وار ما را بحکم تسليمبايد زدن در دل هر چند جا نباشدحضرت ابوالمعانی بیدل رحنویسنده: محمد عبدالحمید اسیر قندی آغابکوشش: فهیم هنرورRumiBalkhi.Com
2 minutes | Oct 11, 2020
بياد محفل نازش سحر خيز است اجزايم
بياد محفل نازش سحرخيز است اجزايمتبسم تا کجاها چيده باشد دستگاه آنجاغزل کاملباوج کبريا کز پهلوي عجز است راه آنجاسرموئي گر اينجا خم شوي بشکن کلاه آنجاادبگاه محبت ناز شوخي برنميداردچو شبنم سر بمهر اشک ميبالد نگاه آنجابياد محفل نازش سحرخيز است اجزايمتبسم تا کجاها چيده باشد دستگاه آنجامقيم دشت الفت باش و خواب ناز سامان کنبهم مي آورد چشم تو مژگان گياه آنجاخيال جلوه زار نيستي هم عالمي داردزنقش پا سري بايد کشيدن گاه گاه آنجاخوشا بزم وفا کز خجلت اظهار نوميديشرر در سنگ دارد پرفشانيهاي آه آنجابسعي غير مشکل بود زاشوب دوئي رستنسري در جيب خود دزديدم و بردم پناه آنجادل از کم ظرفي طاقت نبست احرام آزاديبسنگ آيد مگر اين جام و گردد عذرخواه آنجابکنعان هوس گردي ندارد يوسف مطلبمگر در خود فرورفتن کند ايجاد، چاه آنجازبس فيض سحر ميجوشد از گرد سواد دلهمه گر شب شوي روزت نميگردد سياه آنجازطرز مشرب عشاق سير بينوائي کنشکست رنگ کس آبي ندارد زير کاه آنجازمين گيرم با فسون دل بي مدعا بيدلدران وادي که منزل نيز مي افتد براه آنجاحضرت ابوالمعانی بیدل رحنویسنده: محمد عبدالحمید اسیر قندی آغابکوشش: فهیم هنرورRumiBalkhi.Com
COMPANY
About us Careers Stitcher Blog Help
AFFILIATES
Partner Portal Advertisers Podswag Stitcher Originals
Privacy Policy Terms of Service Your Privacy Choices
© Stitcher 2023